سی و چهارمین بــــــــــــــــــــــــهـــــــــــــــار

سی و چهارمین بــــــــــــــــــــــــهـــــــــــــــار
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهار۳۴ و آدرس bahar34.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

به دنبال این بودیم تا خاطره ای از دفاع مقدس نقل کنیم که آموزنده باشدوکمتر شبیه آن راشنیده باشیم تا اینکه یکی از رزمندگان خازره ای برایمان نقل کرد که بسیار عجیب وباور نکردنی به نظر می رسید بنابراین تصمیم گرفتیم آن را در وبلاگ درج کنیم
واما آن خاطره:
 

 
 
ما چندنفر بودیم که قرار شدبرای ماموریتی اعزام شویم که بسیار خطرناک بود ومجبور بودیم تا میان مواضع دشمن نفوذ کنیم برای این ماموریت چند تن از رزمندگان انتخاب شدند وپس از توجیه صبح زود به منطقه اعزام شدیم. مرحله اول ماموریت که شامل نفوذ به مواضع دشمن بود با موفقیت انجام شد وپس از چند ساعت وارد عمق منطقه شدیم. اما موفقیت اولیه با حادثه ای غیرمنتظره همراه شدهنوز ساعاتی از ورودما نگذشته بود که دشمن متوجه حضورمان در منطقه شدوسربازهای عراقی از هرطرف هجوم آوردند.جنگ وگریز آغاز شدودر این جریان چند تن از اعضای گروه به شهادت رسیدند وسرانجام در محاصره قرار گرفتیم مقاومت آنقدر ادامه یافت تا اینکه کم کم مهماتمان ته کشیدو چند نفر دیگر از اعضای گروه به شهادت رسیدند ومن ماندم ویکی دیگر از برادران بسیجی.

خلاصه تا تیر آخر جنگیدیم و لحظاتی بعد بعثیها از دو سو به طرف ما حرکت کردند تنها راه چاره را در فرار کردن دیدیم در حین فرار بودیم وباتمام توان می دویدیم تا شاید بتوانیم از دست آنها خلاص شویم که ناگهان آن برادر ایستاد وفریاد زد یا صاحب الزمان (عج) یا صاحب الزمان (عج) وبه طرفی خیره شد ودر حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود فریاد زد:امام زمان (عج)،امام زمان(عج) آنجاست دارد می آید ولی من هرچه نگاه می کردم چیزی نمی دیدم وهر چه اصرار می کردم حرکت نمی کرد و دشمن به سرعت نزدیک می شدتا اینکه ناگهان گلوله ای خمپاره ای در کنار او به زمین نشست و در یک لحظه بدنش قطعه قطعه شد وبه اطراف پاشید ما حادثه ای عجیب تر مرا به خود جلب کرد،بدون آنکه دلیلش را بدانم عراقیها فرار می کردند وبه زمین می افتادند،بدون آنکه صدای گلوله ای بیاید.حیران مانده بودم،اشک در چشمانم حلقه زده بود،بغض گلویم را گرفته بود،پاهایم سست شده بود ویارای حرکت نداشتم آنها یکی پس از دیگری می افتادند ونعره می کشیدند ومن مانده بودم وحیرانی،همه کشته شدند.به طرف آنها که رفتم همه آنها از پشت ضربت خورده بودندوجای زخمی بر پشت آنها بود همچون زخم شمشیر!!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 6 / 11 / 1391برچسب:, ] [ 22:8 ] [ ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

سلام به همه اونایی که تشریف میارن به این وبلاگ من و آرزو و مریم این وبلاگ رو زدیم چون کلی سوال داشتیم و جوابش رو هم میدونیم یعنی شما هم میدونین ولی درکش نکردیم اینجا از شما جواب سوالامون میخواییم یعنی سوال همه جوانان ونوجوانان ایرانی..... بــــــــــــــــــــــــــــــــآاین کـــــــــــــــــــه مـِـــــــــــــدونم زیــــــــــــــاد حــــرف زدم ولـــــــــی قابــــــــــل ذکـــــــــــره کــــــــــــــه: ما در این وبلاگ راجب تمام چیزهای مرتبط به وطنمون میحرفیــــــــــــــــــــــــــم.... خب از خودتون پذیرایی کنید چیزه قابل داری نیست چندتا مطلب و پست دیگه وبا چندتا نظر خوشگل از ما تشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــکر کنـــــــــــــــــِید ممـــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــون
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 25725
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1

his script got from www.Avazak.ir-Design By: Avazak.ir --> دریافت کد خداحافظی

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

کد تغییر شکل موس